درسگفتار | عصر الهیات های مضاف و روابط بین الملل
عصر الهیات های مضاف و روابط بین الملل
علی صفدری | پنجم اسفند 1402
بسم اللّه الرحمن الرحیم
عصر روشنگری که گفته می شود بین سالهای 1650 تا دهه پایانی قرن هجدهم در اروپا رخ داد، سبب شد تا علوم و دانش ها از حقیقت آموزه های قدسی یا الهی تهی شود. الهیات یا خداشناسی یا همه امور الهی و قدسی و یا آنچه که آنان به آن تِئولوژی[1] می گفتند به حاشیه رفت. شاید اگر دقیق تر نظر افکنده شود، مورد مبارزه یا مواخذه قرار گرفت و تمام تلاش ها بر آن شد که خدا و دین از میان جامعه به کنج عزلت و زندگی خصوصی انسان ها برود.
نزاع و نبرد سی ساله[2] در نیمه نخست قرن هفدهم در اروپای مرکزی که بر سر تصاحب بیشتر و یغمای گسترده تر بود و راهبران آن کاتولیک ها و پروتستان ها بودند توانست سرعتِ به حاشیه رانی دین از اجتماع را چند برابر کند. این منازعات و درگیری ها به پیمان وستفالیا[3] ختم شد که دربردارنده دو اصل اساسی بود و توانست تاثیری عمیق در عرصه سیاسی اروپا بگذارد و به تبع آن به همه عرصههای سیاست بین المللی کشیده شود. اصل نخست تاکید مینمود که پادشاه در قلمرو خود قدرت و حاکمیت مطلق داشته و فرمانبردار اراده سیاسی هیچ موجودیت دیگری نیست. اصل دوم بیان میکرد که حق تعیین اینکه کدامین مذهب باید در یک قلمرو حاکم باشد از آن پادشاه است و دولت ها اجازه مداخله در امور مذهبی یکدیگر را ندارند.
پیمان وستفالیا و شرایط محیطی آن دوره توانست مذهب و سیاست را از هم جدا کند و عملا دین امری خصوصی شد و به پستوها رفت. منطق وستفالیایی چنین القاء میکرد که اگر دین به عرصه عمومی بین الملل قدم بگذارد به عدم تساهل می انجامد و سبب جنگ و خرابی و ناآرامی سیاسی و فروپاشی نظم بین المللی میشود. در واقع هر اتفاق تلخ و ناخوشایندی را در روابط کشورها بر گردن دین یا مذهب انداختند و عطای خدا و دین را به لقایش بخشیدند. دین تبدیل به پدیده فردی و غیرعقلانی و مرتبط به دوران پیش از تجدد شد که جنگها و خونریزی ها از آن نشأت می گرفت و چندصدسال برای اثبات این مدعا گفتند و نوشتند و نظریه پردازی کردند.
رویکرد تجربه گرا و مشاهده محور ماحصل عصر روشنگری بود که هر آنچه می دید و تجربه می کرد را علم می پنداشت؛ تا جایی که فیلسوفانی چون جان لاک[4] حصول علم برای انسان را تنها از طریق حس و تجربه امکان پذیر می دانستند. یا مثلا دیوید هیوم[5] دانش ورای تجربه را کاملا بی معنا معرفی میکرد. ایمانوئل کانت[6] علی رغم تقسیم هستی به دو بعد ناپدیدار و پدیدار، شناخت حقیقت و گوهر موجودات و به طور کلی ماوراءالطبیعه را برای عقل انسان محال و دست نیافتنی بر می شمرد و قوای عقلانی را صرفا در امور حسی و تجربی کارا معرفی می کرد.
تجربه محوری و حسگرایی به شدت تداوم یافته و تا قرن نوزدهم و تدوین دانش های جدید ادامه پیدا کرد. متفکران و اندیشمندان غربی تلاش بسیاری برای نهادینه سازی تجربه حسی به عنوان تنها روش مقبول مطالعات علمی کردند و همچنین تلاشهای بی شماری برای کنارگذاشتن مقولات ماوراءالطبیعی از دایره علم صورت پذیرفت. در اوایل قرن بیستم اثبات گرایی منطقی[7] به واسطه حلقه وین[8]، استدلال منطقی را نیز به مشاهده تجربی افزود و این هر دو را در کنار هم به مثابه شالوده مستحکم علم یا همان معرفتِ درستِ تصدیق پذیر تلقی کرد؛ به این معنا که هر گزارهای که دربردارنده مفاهیم و پدیده های مشاهده ناپذیر باشد، همانند تمامی گزاره های دینی، اخلاقی، الهیاتی و ماوراءالطبیعی را به دلیل فقدان امکان تصدیق تجربی، تماما بی معنا و مهمل و خرافه معرفی می کند و از دایره علم معتبر و قابل پذیرش بیرون می راند.
چارلز رایت میلز[9] در کتاب «بینش جامعه شناختی» که در سال 1959میلادی منتشر ساخت، امور مقدس و الهیاتی را نابود شده قلمداد می کند و می نویسد: «روزگاری جهان پر بود از امور مقدس... اما بعد از رفورماسیون و اصلاح مذهبی و همچنین رنسانس و دوران نوزایی، نیروهای تجدد تمام جهان را تصاحب کردند. بنابرین امر مقدس از میان خواهد رفت، مگر آنکه در قلمرو خصوصی احتمالا باقی بماند».[10]
پیش بینی هایشان به اینجا ختم می شد که پروژه جدایی دین از دانش، سیاست و عرصه های اجتماعی را به خوبی اجرا نموده اند و چیزی از زمینه های الهیاتی باقی نخواهد ماند. مثلا آنتونی والاس[11] پیش بینی می کرد: «آینده تکاملی دین، نابودی است... باورمندی به قدرت های مافوق طبیعی در سراسر جهان محکوم به فنا و نابودی است».
حتی الهیات دان ها نیز به این یقین رسیدند که کار دین و امور قدسی به پایان رسیده است. هاروی کاکس[12]، استاد الهیات دانشگاه هاروارد که در روزگار جوانیاش به عنوان روحانی باپتیست های آمریکایی فعالیت می کرد، در کتاب شهر سکولار[13] نوشت: «فایده ای ندارد که به دین مان و نسخه های متافیزیکی از مسیحیت وفادار بمانیم، به امید آنکه روزی دین و متافیزیک مجددا بازخواهند گشت؛ آنها برای همیشه ناپدید شده اند».
به این ترتیب به روشنی هویداست که کسی باور نداشت روزگاری خواهد آمد که دین ستیزی و عزلت اجباری دین عمومیت و شمولیت خود را از دست دهد و در عرصه های گوناگون، فضای ذهنی و فکری متفاوت شود.
یکی از اتهامات باورمندی و دین، ایجاد نزاع و گسست بین انسانها بود و جنگها و آشوبها را تماما سرچمشه یافته از دین و باورمندی معرفی میکردند؛ حال آنکه با وجود چند قرن تلاش برای منعزل کردن دین، و تدوین و ضابطه مند نمودن نظریاتی که دین را از همه عرصه های حیات اجتماعی انسان به عقب میراند، دو جنگ جهانی به وقوع پیوست که تعداد کشته ها و خسارات آن دو به قدری گسترده است که تاریخ انسان بر روی زمین چنین رخداد جنایت آمیزی را ثبت ننموده است.
جریانی که سعی داشت طبع و خوی انسانِ باورمند را وحشی معرفی سازد و نزاع ها و خشونت ها و جنگ ها را برساخته از الهیات دینی نشان دهد، برای پایان بخشیدن و نظم دادن به جنایت بزرگ جنگ جهانی اول، مجبور به صدها نوع مذاکره و معاهده و توافقنامه شد؛ و صد البته که باز هم نتوانست برای خوی وحشی و غارتگر غربی بازدارندگی ایجاد کند.
یکی از اتفاقات مهم پایان بخش جنگ جهانی اول را اعلامیه چهارده مادهای[14] توماس وودرو ویلسون[15]، بیست و هشتمین رئیس جمهور ایالات متحده بر می شمرند که پس از آن در دانشگاه دولتی ولز[16] در آبریستویث[17] که زیر نظر مستقیم پادشاهی بریتانیا اداره می گردد، کرسی علمی به نام او تشکیل شد و همین کرسی منجر به تاسیس رشته علمی مستقل به نام روابط بین الملل[18] گردید. رشته ای که گفته می شود با غربی ترین شیوه و ادراکات غربی در علوم اجتماعی گسترش یافت و غالب نظریات و فرانظریات و مفاهیم و بنیان های آن را در حصار دانشگاه ها و مراکز مطالعاتی غرب تولید کردند و عملا اجازه ورود مراکز علمی سایر نقاط جهان را در انباشت علمی این دانش و سایر دانشهای اینچنینی ندادند. شایان ذکر است که اعلامیه چهارده مادهای نتوانست راه به جایی ببرد و چنان غیرقابل پذیرش بود که خود ایالات متحده نیز به آن نپیوست!
شاید این پرسش ایجاد شود که آیا اصولا امکان ایجاد حصار در مراحل تدوین و آفرینش دانشی این چنینی وجود دارد؟ که پاسخ آن به روشنی هویداست؛ سابقه چندین قرن استعمار و بهره کشی از ملتها و رسوخ همه جانبه در بنیادهای زندگی ملتهای به استعمار رفته علی الخصوص ممانعت از رشد اندیشمندان و مقابله با افکار سایر ملتها و نشستن بر شاهراه مراکز علمی کشورها، شبکه سازی برای ایجاد حصار علمی را هموار میساخت.
در دوره هایی که مشغول تدوین نظریات گوناگون در حوزه های مهم علوم اجتماعی و... بودند که در راستای تقویت منافعشان بود، ملتها را سرگرم درگیری ها و نزاع ها می کردند و یا آنچنان به غارت می بردند که فرصتی برای ورود به مباحث کلان و نظریه پردازی نیابند. دوره های گوناگون تاریخ استعمار از شرق آسیا گرفته تا آفریقا و سایر نقاط برخوردار از ثروت ها و نعمت ها؛ یا پیمان نامه ها و توافقاتی که به واسطه دیپلمات های ارشدشان بر کشورها و مردمان تحمیل می شد؛ موید روشنی بر همین مطلب است. مثلا توافقنامه سایس-پیکو[19] که با جسارت بسیار به نام دو افسر ارشد امنیتی شان که این پیمان را بر منطقه غرب آسیا تحمیل کردند نامیده شده، از همین دست قراردادهاست. مارک سایکس[20] بریتانیایی و فرانسوا پیکو[21] فرانسوی چنان این عهدنامه را تنظیم کردند که منجر به پاره پاره شدن کشورهای این منطقه شد و از دل این پیمان، کشورهای کوچکی چون لبنان و فلسطین و... ایجاد شد و هنوز دمل چرکین این منطقه نشأت یافته از همان پیمان است.
بسیار در خور تأمل است که نظریه پردازان روابط بین الملل چنان دین را نادیده گرفته و مطرود دانسته اند که در بسیاری از کتب کلاسیک روابط بین الملل نمیتوان نشانی از این واژه سراغ گرفت. شاید بتوان سه عامل را برشمرد که توانست به صورت قدرتمند دین و مباحث الهیاتی را از دانش روابط بین الملل و مطالعات امنیتی[22] عقب براند. میتوان مهمترین عامل را همان فرایند نوسازی و دگرگونی در جوامع غربی و ایجاد فاصل بین سنت ها و مقوله های غیرتجربی و محسوس و ایجاد قلمرو عمومی و خصوصی و کشیدن دین و الهیات به صحنه خصوصی زندگی برشمرد. دومین عامل جدی و اثربخش در ایجاد سد مستحکم در این راه، همان پیمان وستفالیا و استقرار آن در نظام بین الملل مدرن از 1648میلادی است. نظمی که سبب شد دولت ها مرجع تعیین آیین و باورها در جوامع تحت حاکمیت خود باشند و در تاریخ یورش و غارت حکومتها و نشاندن حاکمان جعلی در دوران استعمار، شواهد زیادی در اثربخشی این رویکرد و ایجاد ضریب نفوذ از این طریق یافت می شود. سومین عامل نیز همین نظریاتی است که در بستر فضاهای خودساخته تولید شد و در دورانی که شرایط ورود به این فضا برای اندیشمندانی از سایر بلاد وجود نداشت، به طور گسترده به تولید و انباشت داده و دانش اقدام کردند که ناخودآگاه چنان هراسی به دل هر اهل خِردی ایجاد می کند که جرأت اندیشیدن و تولید نظم فکری و نظریه بومی را سلب می کند.
شرایط و سرنوشت محیط بین الملل به گونهای که پیش بینی می شد جلو نرفت و یک دگرگونی عمیقی رخ داد که تاثیرش بر تمام جنبه های زندگی انسانی از جمله روابط بین الملل برای همه روشن است. در کتاب «نظریه های متعارض در روابط بین الملل» که توسط دو اندیشمند در حوزه روابط بین الملل به تدوین و گردآوری نظریه های گوناگون در این دانش پرداخته شده و در سه دهه پایانی قرن بیستم، در سه مرحله بازبینی شده و مجدد با اضافات بسیار منتشر شده است (1971؛1981؛1990میلادی)[23]، به نکته بسیار قابل تاملی اشاره شده است: «پیدایش بازیگران جدید در بسیاری از بخش های جهان باعث خواهد شد از نفوذ شدید محققان اروپای غربی و ایالات متحده روی مطالعات بین الملل کاسته شده و این مطالعات بیشتر خصلتی جهانی به خود بگیرند. این تحول احتمالا باعث خواهد شد که چشمانداز دستیابی به هرگونه قالب فکری جامع و همه پذیر یا نظریه وحدت بخش در سالهای آینده تیره و تار شود».[24]
واقعیت امروزِ پیچ و خم های بین المللی به گونه ای پیش رفته که کسی نمی تواند منکر جایگاه دین و نقش الهیات در روابط بین الملل شود. در این دهه های اخیر، دنیا با اتفاقات مختلفی روبرو شده که شالوده ذهنی همه نظریه نگاران در حوزه های گوناگون علی الخصوص روابط بین الملل و امنیت بین الملل را به هم ریخت.
در حوزه های آکادمیک و علمی، کرسی ها و رشته های مختلف علمی گوناگونی برای مطالعه و تمرکز بر مباحث دینی و دین شناختی تاسیس شده است. فضای علمی بسیار متفاوت با اروپای قرن هجده و نوزده میلادی است. درست است که دین ستیزی در دنیا دارد پرقدرت مسیر خورد را می پیماید؛ اما گزاره های الهیاتی و دینی مسیر تازه ای برای خود باز نموده و فضای آکادمیک امروز متفاوت با آن فضای تجربه اندیش و پوزیتیویستی است که الهیات را تماما خرافه بپندارد و بی معنا برشمرد.
جایگاه الهیات و معارف در قرن بیست و یکم بسیار متفاوت از دو قرن پیش از آن است و دین از ساحت شخصی و پستوی خانه ها خارج شده و دوباره توانسته به ساحت اجتماعی بازگردد و البته با یک جستجوی ساده در می یابیم که الهیات بسیار مسئله محور شده و با تمرکز بر روی مسئله ها و دغدغه ها دارد مسیر را می پیماید. الهیات صلح، الهیات شر و سایر الهیات های مضافی که پیشتر از آنها سخن به میان می آمد و بر سر آنها بحث بود، گسترش یافته و ما امروزه با الهیات های گوناگونی مواجه ایم که هر کدام بر یک دغدغه و مسئله تمرکز نموده و به عرصه نیاز انسان پیوند زده شده است. شاید در جامعه ما الهیات و مباحث معارفی نیازمحور نشده باشد؛ اما نوع الهیاتی که امروز غرب دارد تجربه میکند با قرون پیش از آن کاملا تفاوت یافته و بر خلاف ما که مباحث الهیاتی در میانمان آموزه محور است؛ در آنجا نیازمحور پیش می رود. دانشجوی الهیات در پی این است که این مبحث الهیاتی به چه درد امروزش می خورد؟! چه گره ای را میخواهد باز کند؟! کدامین نقش زنده و پویا را در زندگی می خواهد ایفا کند؟!
به مسائلی که در یک ساحت آن نیازهای بشر استقرار مییابد و در بُعد دیگر آن الهیات؛ «الهیات مضاف» گفته می شود و ما امروز در عصر الهیات های مضافی قرار داریم که هر کدام از آنها عهده دار مسئله ای هستند؛ همانند الهیات محیط زیست[25] که باید به رابطه بحران زده انسان معاصر با محیط زیست بپردازد و برای آن چاره جویی کند. یا نمونه دیگر الهیات مرتبط با مطالعات معلولیت است که در دوران ما بسیار پررنگ جلو می رود. اینها بخش های فزاینده ای در مباحث الهیات مضاف است که ذهن انسان معاصر را به خود درگیر کرده است.
در حوزه مطالعات بین الملل یا امنیت بین الملل نیز بعد از وقایع به شدت تاثیرگذاری که در دهه های اخیر رخ داده که مهمترین اتفاق آن، انقلاب مردم ایران است که بر مدار مذهب پا گرفته و توانسته در توده های بسیاری از کشورها از همه قاره ها اثربخش باشد، تمرکز بر مباحث الهیاتی و تاثیر دین بر رفتار و کردار ملتها به دقت مورد بررسی قرار گرفته است. حوداثی مثل یازده سپتامبر سبب شد که توجه ها به سوی ضریب نفوذ دین برگردد. بعد از آن اتفاق، حوداثی پی در پی رقم خورد که غفلت از نقش دین در مطالعات بین الملل را آشکار کرد و مطالعات بر آن به طور جدی پیگیری شد.
اکنون بعد از گذشت دو دهه از اتفاق یازده سپتامبر و حوداث پر فراز و نشیب غرب آسیا در دهه اخیر، و اکنون در اوج حوادث مردم مقاوم فلسطین در غزه که پس از گذشت چندین دهه از به یغما رفتن سرزمینشان، چنان مقاومتی را رقم زده اند که همه را حیرت زده کرده است، دیگر کسی نمی تواند منکر ضرورت پرداختن به نقش دین در روابط بین الملل و مباحث الهیاتی که پشتوانه فکری این جریانات است شود. البته که باید توجه داشت که در طرف مقابل نیز دشمنان نیز از ظرفیت های بسیار قوی و مستحکمی که دین و باورها می تواند ایجاد کند استفاده می کنند. نخست وزیر رژیم صهیونیستی برای موجه سازی جنایاتش در فضای داخلی خود از آیات تورات استفاده می کند و عملکرد وحشیانه خود را مستند به آن می کند. رئیس جمهور آمریکا خود را منتسب به عقبه فکری صهیونیست معرفی می کند و رفتار وحشیانه صهیونیست ها را تایید می کند. رویکرد دین باورانه مردم غزه سبب شد که چهره های مطرح هنری و سینمایی جرئت دفاع از آنان را به خود راه دهند و البته مورد حمایت افکار عمومی قرار گیرند. چیزی که در چند دهه پیش کسی شجاعت ابراز آن را نداشت.
این اتفاقات سبب شده که امروز دنیا با پرسش ها زیادی مواجه شده باشد و ضرورت پاسخگویی به آن آشکار و عیان است. مهمترین پرسشی که افکار نسل جدید در پی پاسخ آن است، چیستی آن قاعده و باور فکری است که سبب مقاومت این چنینی مردم غزه شده است؟! کدامین شیوه اعتقادی است که مردمی که مادر و پدر و تمام خانواده خود را از دست داده و اکنون دارد با گرسنگی محض دست و پنجه نرم می کند را سر پا نگه داشته و متزلزل نمی کند؟! آن هم در دنیایی که دولت ها همه سرگرم شکل گیری نظم جدید جهانی و جایگاه خود در آن هستند و برای منافع حکومتی خود که به دروغ آن را منافع ملی معرفی می کنند، چنین پرسشهای عمیقی برای مردم ایجاد شده است. دولت ها در پشت پرده همه نوع زد و بند و همکاری با رژیم صهیونیستی انجام می دهند، اما در مقابل دوربین ها بر خلاف آن وانمود می کنند؛ مثل حاکمان مزدور کشورهای عربی و ترکیه و... . این نفاق جلوی دوربین نشأت گرفته از ایجاد پرسش های عمیق برای ملتهاست.
در شرق دنیا نیز چین به فکر ساخته و پرداخته کردن اسلام چینی است. اسلامی که بتواند منافع حکومت چین را تامین نماید. این را در سخنرانی ها و مصاحبه ها و جلساتی که می گیرند می توان رصد کرد. اروپا هم که بحران جدی ش مسئله جمعیت است و در چند دهه آینده ساکنان اروپا از نسل امروز اروپایی ها نیست و مسئله باورهایی که ساکنان جدید این قاره خواهند داشت یک مسئله جدی است.
امروز اگر کمی با دقت به مطالعه وضعیت جهانی بپردازیم؛ آن هم در شرایطی که همه چشم دوخته اند تا نظم جدید جهانی به کجا خواهد رسید، مسئله ها و دغدغه هایی را می توانیم فهرست کنیم که مرتبط با الهیات و مسائل معرفتی است که در دهه پیشرو می تواند نقش پیشبرنده ای داشته باشد. مسئله هایی که بخش گسترده ای از آنها مرتبط با روابط بین الملل و امنیت بین الملل است. استقصاء و اصطیاد این مسائل از ضرورت های پیش روی ما و هر جامعه ای که می خواهد برای فردای سیاست خارجی اش جایگاهی ایجاد نماید است.
امیدوارم که توانسته باشم این ضرورت را به قدر وسع تبیین کرده باشم. البته در پایان باید عرض کنم که آیا ما می توانیم تعریف روشنی از الهیات روابط بین الملل ارائه دهیم که پس از آن به مسائل ذیل آن بپردازیم؟! شاید در ابتدا تعریف الهیات روابط بین الملل بسیار ساده به نظر آید و گمان شود مسائل آن مشخص است؛ ولیکن با تأمل بیشتر روشن می شود که ارائه تعریف برای آن، کاری بسیار مشکل و مناقشه آمیز خواهد بود و در نتیجه مسائل آن به تبع تعریف آن، استخراج آسانی ندارد و هرکسی با خط کشی که در دست دارد به اندازه گیری قیام می کند. اما باید گفت که این راه سخت باید پیموده شود.
[1] آگوستین قدیس معادل واژه لاتین ثئولوژی (theology) و الهیات را در کتاب "شهر خدا" چنین تعریف میکند: «استدلال و بحث درباره خدا». ریچار هوکر، الهیدان انگلیسی پیش از عصر روشنگری، الهیات را به عنوان «علم امور الهی» تعریف کرده است.
[2] جنگهای میان سالهای ۱۶۱۸ و ۱۶۴۸ ملادی در اروپای مرکزی که بیشتر در خاک امپراتوری مقدس روم رخ داد و در آن ابرقدرتهای اصلی اروپا برای تثبیت قدرت و تعیین مرزبندیهای جدید شرکت داشتند.
[3] The Peace of Westphalia
[4] John Locke
[5] David Hume
[6] Immanuel Kant
[7] Logical positivism
[8] Vienna Circle
[9] Charles Wright Mills
[10] The Sociological Imagination, 1959: 32-33
[11] Anthony F. Wallace
[12] Harvey Cox
[13] The Secular City
[14] Fourteen Points
[15] Woodrow Wilson
[16] University of Wales
[17] Aberystwyth
[18] International relations
[19] Sykes–Picot Agreement
[20] Mark Sykes
[21] François Georges-Picot
[22] Security studies
[23] نظریههای متعارض در روابط بینالملل؛ ص16
[24] همان؛ ص829
[25] Environmental theology